آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

گردش با دایی جون

سلام عشق مامان  امروز صبح دایی جون اومد پیشمون کتاب بهت هدیه داد البته چندین بار واست کتاب میگیره  از اول که وارد شد شما بهش گیر دادی که ماشین بازی کن ، بیا تو اتاق ( میخواستی اسباب بازی نشونش بدی ) منم داشتم نهار درست میکردم.بیحال بودم ولی نگاهت میکردم خوش و آرومی منم آروم شدم   دایی کنترل تی وی رو گرفته و داشت برنامه دان میکرد که بهش میگی دایی بدش من بلدم  انقده گفتی که دایی تسلیم شد بابایی هم زود اومد و با هم نهار خوردیم و بعد بابایی رفت سرکار و شما و دایی هم رفتید گردش  من بیشتر از تو خوشحال بودم ولی وقتی برگشتید دایی گفت خیلی خیلی کیف کردی  با هم اطراف خونمون رفتید و چند پارک رو زیارت کر...
27 آبان 1393

آخر هفته

سلام گل مامان   سلام به دوستای خوبم.خوبید؟ روز پنجشنبه واسه نهار برای جشن مکه رفتن عموی بابام دعوت بودیم که بابایی اومد دنبالمون و میخواست ماشین رو از حیاط بیرون بیاره شما رو هم برد که دیگه خونه نمیومدی و کلی گریه کردی هرچی گفتیم لباس بپوش بریم فایده ای نداشت  یکم هم دیر شد و تند تند رفتیم ولی دیگه نشد موهاتو فشن کنم  طبق معمول همیشه رستوران و تالار خوب غذا میخوری فک کنم چون همه در حال خوردن هستن تو هم تشویق میشی اخه همیشه حواست به بغلیت هست مخصوصا بچه ها بعد از اونجا با مامی جون و دایی رفتیم خونه عمه ام( اقاجون مجبور بود برگرده) کلی با دختر عمه ام بازی کردی و بهت خوش گذشت عصری با بهانه کاکو (شکلات. کاکايو) گرفتی که...
3 آبان 1393
1